-

-

« زندگی »
باید پیوسته در حال به « وجود آمدن »
یا به « وجود آوردن » باشد ؛
و الا باری است بر دوش انسان.
.
|علامه محمد تقی جعفری "ره"|

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

صبح یک روز فاطمه در هیاهوی رفتن به مدرسه بود . رفته بود حیاط که صورتش را توی حیاط بشود و هوایی هم بزند به صورتش ! از آنجایی که دور و برشان را تمام و کمال خانه های قد بلند همسایه ها گرفته اند ، آن هم نیمه ساخت و...! فاطمه سرش را آورد بالا که یک وقتی کسی نباشد که نامحرم باشد و مابقی متعلقات ! سرش را که بالا آورد چشمان نیمه باز و خواب آلودش تصویر مبهی را دید ! بعد از کمی دقت و هوشیاری فهمید که تصویر مقابلش تصویر یک موجود دوپاست که ایستاده و گردنش به سمت چپ متمایل شده ! مشکوک و هیجانی مادرش را صدا می زند که بیا و ببین انگار کسی ایستاده و تکان هم نمی خورد ! با شک تأیید می کند که انگار خودش را « دار » زده ! مادرش هیجانی تر، خودش به حیاط می رساند !

همه حواسش را جمع می کند و می بیند که ظاهرا درست است ، یک نفر روی طبقه چهارم خانه نیمه ساخت همسایه خودش را با یک طناب خیلی کلفت قرمز رنگ به دار آویخته !! هیجانی که داشت را ده برار می کند و تمامی اهالی خانه را بیدار می کند که بیایید و ببینید که وااای خدای من !!!!

به اهالی خانه اکتفا نمی کند با همان هیجان و ترس و شک و شبهه به سراغ همسایه ها رفته تک تک شان را خبردار می کند ! چند دقیقه ای نمی شود که خانه خودشان و کوچه ها و خیابان های مرتبط به آن ساختمان ، از هیاهو و زمزمه های مردم پرُ می شود ! خود مادر فاطمه می گوید : به سراغ نزدیکترین همسایه که رفتم اول مرد همسایه آمد بیرون و خبردار شد و خیلی ریلکس بدون هیچ بازتاب هیجانی برخورد کرد ، همان لحظه خانوم آن مرد همسایه که آمد ، خدا رحم کرد نزدیک بود خونش گردنم را بگیرد !!! به مرد همسایه با نهایت هیجان و ترس گفتم که محبت کنید و تماسی بگیرد با جنابان 110 ! مرد همسایه هم خیلی محترمانه همه هیجاناتش را جمع کرد که بله بله خانوم مادر فاطمه شما بدویید خودتان به همسرتان بگویید تماس بگیرد زودتر بیایند 110 ایی ها که این قضیه این طور بلاتکلیف نباشد !! مادر فاطمه هم کلن هیجاناتش سرکوب گشته به خانه بر می گردد!

غرولند هم می کند که چقـــدر مَردم ....!! | بماند حالا :دی|

اهالی خانه مادر فاطمه از خودش هم هیجانی تر و مضطرب تر شده اند ! سفره صبحانه را پهن کردند ! مادر فاطمه که هول هول فقط استکان های چایی پر رنگ را خالی می کرد و لقمه نانی از گلویش هم پایین نمی رفت از فرط جمیع احساساتی که وجودش را فرا گرفته بود !!

به دلایل محکمه پسندی شخصاً نشد که از جانب خانواده مادر فاطمه تماسی با 110 حاصل شود ! اما باز مرام پسر همسایه که همان اول که مادر فاطمه با هیجان رفته بود سراغشان تا خبرشان کند ، بلافاصله با موبایل خودش با مأموران وظیفه شناس 110 تماس می گیرد !

همه حواشی این اتفاق حول و حوش ساعت 10 صبح تمام می شود و جنازه را پایین می آورند و همه می روند سراغ کار و زندگی شان !

اما هنوز که هنوز هست در خانه مادر فاطمه ترس و هیجان و صحبت از آن اتفاق کله صبح هست !

مادر فاطمه نمی داند که چه استعدادهای کشف نشده ای در خانه اش دارد که هر زمان که دور هم جمع می شوند با هزار دلیل قانونی و کارآگاهی ثابت می کنند که این یک خودکشی نبوده و مطمئناً قتلی در کار بوده است !!

اما هنوز همان کارآگاهان در عجبند که چرا صدایش درنیامده ! چرا با توجه به همه دلایلی که در صحنه فرد به دار آویخته وجود داشت که ثابت می کرد قتلی در کار است ، ولی همه جا صحبت از خودکشی است !

عایا قرار هست ناامنی در شهر کوچکشان بیداد کند ؟!!

عایا قرار هست قاتل خاموش بیاید شب ها در کوچه های مرتبط با خانه مادر فاطمه قدم بزند و ببیند که چه خبر هست و نیست !! درست عینهو فیلمهای رسانه ملی که نشان می دهند !! اصلا از قدیم گفته اند که خوب نیست بچه ها فیلم ترسناک ببینند :دی

عایا ممکن است دوباره کله صبح یکی بیدار بشود و ببیند که در کوچه و همسایگی شان که امنیت موج می زد ، روی طبقه چهارم یک ساختمان نیمه کاره یکی خودش را دار زده یا کشته اندش !!!؟!! 

عایا قاتل دارد راست راست برای خودش راه می رود و دنبال یک راه دیگه است که از هرکسی که حرصش گرفت برود بکشتش و بعد بیاید روی یک ساختمانی آویزانش کند ؟!!

عایا ... اصلا به ما چه !! ما که مرد قانون نیستیم !!

کی برای ذهن مشوش نویسنده این متن مشتی تره خرد می کند!!!!

همه جا می گویند خودکشی بوده ، ما هم می گوییم مطمئنا خودکشی بوده خب !!

.

.

.

.

.

.

.

.

پیوستها:

1- این یک داستان واقعی بود از یک روز صبح نویسنده !

فاطمه ته تغاری خانه مان و مادر فاطمه که مادر مهربان نویسنده هم هست ...:دی

2- بین خودمان بماند ، من و خواهر و برادرهایمان و همچنین مادرمهربانمان یقین داریم که این یک قتل بوده ولاغیر !! (من به استعداد خواهرم میم ایمان دارم که متخصص است در کشف رازهای پنهان فیلم های پوآرو و دریک و دیگر کارآگاهان مشهور جهان ! البته خیلی زودتر از پایان فیلم! ها)

3- نمی دونم واقعا یک انسان به چه مرحله ای از زندگیش میرسه که دلش می خواد زودتر از خدا برای خودش تصمیم بگیره و تمومش کنه هرچی بود و هست و می شود ...

4- برای هم دعا کنیم که عاقبتمان ختم به خیر بشود ...

5- سال جدید و نو هم مبارک وجود همگی تان |پیشاپیش|

  • همان

یا غفارالذنوب - 

معیـار دوسـتان دغل، روز حاجـت است1

قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب




* دوست بزرگوار ، تا عمر دارم بزرگواریتان را به یادگار خواهم داشت ... 1ضیافت صائب/مدادتراش
| مطمئنما با وجود همه احوالات امروزی ، اگر مَن جای تو بودم ، هیچ وقت تصمیم بزرگت را نمی گرفتم !! |

1.قندها در دلم آب می شود از دعوتنامه چهارشنبه هفته بعد ، حضرت هشتم ...
| می روم که برات کربلای بعد عیدمان را امضاء کنند اگر خدا بخواهد ...|

  • همان